عشق اگر با تو بيايد به پرستاری من
شب هجران نکند قصد دل آزاری من
روزگاری که جنون رونق بازارم بود
تو نبودی که بيايی به خريداری من
غربت ديرينه ام را با تو قسمت می كنم
تا ابد با درد و رنج خويش خلوت می كنم
رفتی و با رفتنت كاخ دلم ويرانه شد
من در اين ويرانه ها احساس غربت مي كنم
چشمهايم خيس از باران اشك و انتظار
من به اين دوری خدايا كی عادت مي كنم ؟
مي روم قلب تو را پيدا كنم
برق چشمان تو را معنا كنم
می روم شايد كه در دشتی بزرگ
معنی عشق تو را پيدا كنم
مي روم تا با نگاه گرم تو
اين دل ديوانه را شيدا كنم
می روم عاشق شوم همچون نسيم
غنچه های عشق را تا وا كنم
:: بازدید از این مطلب : 1428
|
امتیاز مطلب : 379
|
تعداد امتیازدهندگان : 82
|
مجموع امتیاز : 82