نوشته شده توسط : ستایش


عاشقت بودم و ديوانه حسابم کردی

آشنا بودم و بيگانه خطابم کردی

گفته بودم چو بيايی غم دل با تو بگويم

چه بگويم، که غم دل برود تا تو بيايی!

 

 

 

 کجا بودیـــــــــــــــــــــــــــی

کجا بــودي وقتي برات شکستـم             يخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم

کجــا بـودي وقتــي غريبــي و درد            داشت مـن تنها رو ديوونه ميـــکـرد

کجــا بودي وقتي کنـار عکســـات            شبا نشستم به هواي چشمـــات

کجا بــودي ببيني مــن ميســـوزم            عيــن چشــات سيـاهه رنـگ روزم

ســـرزنشــــاي مردمـــو شنيـــدم            هــر چــي که باورت نميشه ديـدم

کنـــايه هــاشونــو به جون خريدم            نبــود ستــاره ام شبـا گريه چيـدم

کجا بودي وقتي اشکــام ميريخت           خون جاي گريه از چشام ميـريخت

کجـــا بودي وقتـــي آبـــروم مـــرد           امــا به خـاطر چشات قسم خـورد

کجـــا بودي وقتي که پرپر شـــدم           سوختم و از غمت خاکستر شدم

خنده واسه هميشه از لبـام رفت

 

رسيدن از مرمر رويــاهـــــام رفت

                             

هرگز دنبال كسي نباش كه بتوني با اون زندگي كني

هميشه دنبال كسي باش كه نتوني بدون اون زندگي كني

 

     




:: بازدید از این مطلب : 639
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

 

 

 

چقدر دوست داشتم دیگران حرفهایم را بفهمند
و چقدر دوست داشتم نگاه خیس مرا درک کنند
چقدر دلم می خواست یک نفر به من بگوید

 چرا لبخندهای تو اینقدر بی رنگ است 

   اما کسی نبود همیشه من بودم و

من و تنهایی و

این دفتر شعرم

 

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 630
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

فرمانروايي که مي کوشيد تا مرزهاي جنوبي کشورش را گسترش دهد، با مقاومتهاي سرداري محلي مواجه شد و مزاحمتهاي سردار به حدي رسيد که خشم فرمانروا را برانگيخت و بنابراين او تعداد زيادي سرباز را مامور دستگيري سردار کرد. عاقبت سردار و همسرش به اسارت نيروهاي فرمانروا درآمدند و براي محاکمه و مجازات با پايتخت فرستاده شدند.

فرمانروا با ديدن قيافه سردار جنگاور تحت تاثير قرار گرفت و از او پرسيد: اي سردار، اگر من از گناهت بگذرم و آزادت کنم، چه مي کني؟
سردار پاسخ داد: اي فرمانروا، اگر از من بگذري به وطنم باز خواهم گشت و تا آخر عمر فرمانبردار تو خواهم بود.
فرمانروا پرسيد: و اگر از جان همسرت در گذرم، آنگاه چه خواهي کرد؟
سردار گفت: آنوقت جانم را فدايت خواهم کرد!
فرمانروا از پاسخي که شنيد آنچنان تکان خورد که نه تنها سردار و همسرش را بخشيد بلکه او را به عنوان استاندار سرزمين جنوبي انتخاب کرد.

سردار هنگام بازگشت از همسرش پرسيد: آيا ديدي سرسراي کاخ فرمانروا چقدر زيبا بود؟ دقت کردي صندلي فرمانروا از طلاي ناب ساخته شده بود؟
همسر سردار گفت: راستش را بخواهي، من به هيچ چيزي توجه نکردم. سردار با تعجب پرسيد: پس حواست کجا بود؟
همسرش در حالي که به چشمان سردار نگاه مي کرد به او گفت: تمام حواسم به تو بود. به چهره مردي نگاه مي کردم که گفت حاضر است به خاطر من جانش را فدا کند
!



:: بازدید از این مطلب : 836
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

 

 

دنیا را بد ساختند.....

کسی را که دوست داری دوستت ندارد...

کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نداری...

اما کسی که تو دوستش داری و او هم دوستت دارد به رسم و ایین زندگانی به هم نمی رسند و این رنج است ...

زندگانی یعنی این.....................

............(دکتر   شریعتی)..............

{این  متن رو با اجازه یکی از دوستان از وبلاگش برداشتم. چون حرف دلم بود.اینم آدرس وبلاگ به وبلاگش سر بزنید ممنون. وبلاگش قشنگه .http://www.mani.mahtarin.com/}



:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 15 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

اي مردمان بگوييد، آرام جان من كو

راحت فزاي هر كس، محنت رسان من كو

من مهربان ندارم، نامهربان من كو

نامش همي نيارم، بردن به پيش هر كس

گه گه به ناز گويم، سرو روان من كو

در بوستان شادي، هركس به چيدن گل

آن گل كه نشكنندش، در بوستان من كو

جانان من سفر كرد، با او برفت جانم

باز آمدن از ايشان، پيداست آن من كو

من مهربان ندارم، نامهربان من كو

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 599
|
امتیاز مطلب : 42
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 14 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

هر شب وقتي تنها مي شم حس مي کنم پيش مني

دوباره گريه ام مي گيره انگار تو آغوش مني

روم نمي شه نگات کنم وقتي که اشک تو چشمامه

با اين که نيستي پيش من انگار دستات تو دستامه

بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم مي بينم

اشک تو چشام حلقه مي شه دوباره تنها مي شينم

قول بده وقتي تنها مي شم بازم بياي کنار من

شبهاي جمعه که مي ياد بياي سر مزار من

دوباره باز ياد چشات زمزمه نبودنم

ببين که عاقبت چي شد قصه با تو بودنم

خاک سر مزار من نشوني از نبودنت

دستاي نامردم شهر چرا ازم ربودنت

بارون مي باره و تو رو دوباره پيشم مي بينم

اشک تو چشام حلقه مي شه دوباره تنها مي شينم

قول بده وقتي تنها مي شم بازم بياي کنار من

شبهاي جمعه که مي ياد بياي سر مزار من

به زير خاکم و هنوز نرفتي از خيال من

غصه نخور سياه نپوش گريه نکن براي من

ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم

دوباره لحظه ها سپرد منو به باد رفتنم

ديگه فقط آرزومه بارون بباره رو تنم

رو سنگ قبرم بنويس تنها ترين تنها منم

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 26
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 13 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

چه خبر از دل تو؟؟

نفسش مثل نفسهاي دل کوچک من ميگيرد...؟
يا به يک خنده ي چشمان پر از ناز کسي ميميرد...؟
چه خبر از دل تو....؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من ميگيرد....؟
مثل روياي رسيدن به خدا....
همه شب تا به افق
دل من نيز به آزادگي قلب تو
پر ميگيرد..........

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : 13 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

...............پیش از ازدواج

پسر: آره. خیلی انتظار برام سخت بود

دختر: می خوای ترکت کنم؟

پسر: نه! حتی فکرشم نکن

دختر: دوستم داری؟

پسر: البته! خیلی زیاد!

دختر: تاحالا به من خیانت کردی؟

پسر: نه! این که اصلاً سوال کردن نداره؟

دختر: منو می بوسی؟

پسر: هر فرصتی که گیر بیارم!

دختر: کتکم میزنی؟

پسر: دیوونه ای؟ من از اون جور آدما نیستم!

دختر: می تونم بهت اعتماد کنم؟

پسر: بله!

دختر: عزیزم!

بعد از ازدواج :
کافیه عبارات را از پایین به بالا بخونید

اگر خداوند یک آرزوی انسان را برآورده میکرد
من بیگمان
دوباره دیدن تو را آرزو میکردم
و تو نیز
هرگز ندیدن من را
آنگاه نمیدانم
براستی خداوند کدامیک را میپذیرفت؟

خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ...
به كسی توجه نمی كنه ...
از كسی خجالت نمی كشه ...
می باره و می باره و ...
اینقدر می باره تا آبی شه ...
‌آفتابی شه ...!!!
کاش ...
کاش می شد مثل آسمون بود ...
كاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ...
بعدش هم انگار نه انگار كه بارشی بوده**

----------------------------------------------------------------------------------------------

قاصدك حرف دلم را تو فقط می دانی; نامه عاشقیم را تو فقط می خوانی; قاصدك هیچ كس با من نیست ; همه رفتند, تو چرا می مانی؟؟



:: بازدید از این مطلب : 670
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

خيلي سخته خيلي سخته از عشق يه نفر بسوزي اما نتوني بهش بگي خيلي سخته يه مدت با يکي باشي به خيال اينکه دوست داره اما بعد بفهمي اينا همش ساخته ذهن خودت بوده و اصلا از اول عشقي وجود نداشته اون موقع است که مي شکني نمي دوني چي کار کني از يه طرف دلت پيش اونه از يه طرف مي دوني که دوست نداره مجبوري به اون فکر نکني چي کار مي کني اون موقع است که ياد اين شعر مي افتي

 

اوني که يه وقتي تنها کسم بود
تنها پناه دل بي کسم بود  
تنهام گذاشت رفت
     
رفت از کنارم
از درد دوريش من بي قرارم

خيال مي کردم پيشم مي مونه
ترانه ي عشق واسم مي خونه
خيال مي کردم يه هم زبونه
نمي دونستم نامهربونه
با اينکه رفته اما هنوزم
از داغ عشقش دارم مي سوزم
فکر وخيالش همش باهامه
هر جا که مي رم جلو چشامه
دلم مي خواد تا دووم بيارم
رو درد دوريش مرهم بزارم
اما نمي شه راهي ندارم
نمي تونم من طاقت بيارم

-----------------

 

هر جا که باشه ديگه بدتر از اين جا که نيست... شايد اين جوري يک بار بميرم... ولي الان همه لحظاتم شده مردن و زنده شدن... بذار حداقل يک کم از قصه عشقمون بگم تا شايد خوابم ببره... يکي بود يکي نبود غير خدا هيچکي نبود يکي عاشقي بود که يک معبودي داشت... عاشقه دل خوش به وجود معبودش بود و پرستش اون بالاترين عبادتش بود... نميدونست که يک روز الهه اش ميره دنبال سرنوشتش و اونو تنها ميزاره

---------------

شبي تاريک و پر از سکوت در اتاقم تنهاتر از هميشه... نااميد از فردايي روشن... بازم نقش چشمات در خيالم... تنها جايي که با همه بي قراريهام احساس آرامش ميکنم... خاطرات با تو بودن در حال رفت وآمد در ذهنم هستن... هنوز چشم به راهتم ديونه... آخه چرا اين نفسام تلخه واسم؟ اي کاش زودتر از موعود مقررم فرشته مرگ مرا به کام خويش مي گرفت و اين روح خسته را به آسمونا ميبرد...

 



:: بازدید از این مطلب : 686
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 16
|
مجموع امتیاز : 16
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

یک بار دختري حين صحبت با پسري که عاشقش بود  ازش پرسيد

 

چرا دوستم داري ؟ واسه چي عاشقمي؟پسر گفت :دليلشو نميدونم

 

 ...اما واقعا دوستت دارم دختر:تو هيچ دليلي رو نميتوني عنوان کني...

 

 پس چطور دوستم داري؟چطور ميتوني بگي عاشقمي؟

 

 من جدا دليلشو نميدونم اما ميتونم بهت ثابت کنم .دختر:ثابت کني!نه من

 

دليلتو ميخام .پسر:باشه ...باشه...ميگم...چون تو خوشگلي"صدات گرم و

خواستنيه "هميشه بهم اهميت ميدي"دوست داشتني هستي"به خاطر

لبخندت .دختر از جواب اون خيلي راضي و قانع شد .متاسفانه چند روز بعد

اون دختر تصادف وحشتناکي کردو به حالت کما رفت.

پسرنامه اي کنارش گذاشت با اين مضمون :عزيزم گفتم،بخاطر صداي گرمت

عاشقتم اما حالا که نميتوني حرف بزني،ميتوني؟

نه!پس من ديگه نميتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطر اهميت دادن ها و

مراقبت کردن هات دوستت دارم اما حالا که نميتوني برام اونجوري باشي

،پس منم نميتونم دوست داشته باشم. گفتم واسه لبخندات،براي حرکاتت 

عاشقتم اما حالا نه ميتوني بخندي نه حرکت کني پس منم نميتونم

عاشقت باشم اگه عشق هميشه يه دليل  ميخوادمثل همين الان پس ديگه

براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دليل ميخواد؟!

نه!معلومه که نه!

پس من هنوز هم عاشقتم!

عشق واقعي هيچوقت نمي ميره

اين هوس است که کمتر و کمتر ميشه و از بين ميره

عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم

ولي عشق کامل و پخته ميگه :بهت نياز دارم چون دوستت دارم 

سرنوشت تعيين ميکنه که چه شخصي تو زندگيت واردبشه

 

اما قلب حکم ميکنه که چه شخصي در قلبت بمونه"

 



:: بازدید از این مطلب : 676
|
امتیاز مطلب : 38
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق يعني همين
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين



:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 44
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

........................یک پنجره برای دیدن........................

يک پنجره براي ديدن

يک پنجره براي شنيــــــــــــــــــدن

يک پنجره که مثل حلقه ي چاهــــــــــــــــــــــــي

در انتهاي خود به قلب زمين مي رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز مي شود به سوي وسعت اين مهرباني مکرر آبي رنـــــــــــــــــــــــگ

يک پنجره که دست هاي کوچک تنهايــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــي را

از بخشش شبانه ي عطر ستاره هاي کريــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار مي کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و مي شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشيد را به غربت گل هاي شمعداني مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

يک پنجره براي من کافيســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

*



:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 13
|
مجموع امتیاز : 13
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

*********************************************************************
*********************************************************************

دفتر عشـــق كه بسته شـد

ديـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم

خونـم حـلال ولـي بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون

به پايه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

اونيكه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود

بد جوري تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

براي فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

حالا بايد فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو

بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد  زدم

غــرور لعنتي ميگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

بازي عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم

از تــــو گــــله نميكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

از دســـت قــــلبم شاكيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم

چــــــــراغ ره تـاريكــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــيم

دوسـت ندارم چشماي مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن

فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

چه خوب ميشه تصميم تــــــــــــــــــــــــــــــــو

آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه

بزن تير خــــــــــــــــــلاص رو

ازاون كه عاشقــــت بود

بشنو اين التماسرو

********************************************************************
********************************************************************


:: بازدید از این مطلب : 635
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

عروس عادی : با اجازه بزرگترها بله (این اصولا مثل بچه آدم بله رو میگه و قال قضیه رو میکنه.)
 
 
عروس لوس: بع..........له... (عروسهای لوس رو باید فقط سپرد به داماد و حجله...)
 

 عروس زیادی مؤدب: با اجازه پدرم، مادرم، برادرم، خواهرم، دایی جون، عمه جون،...، زن عمو کوچیکه، نوه خاله عمه شکوه، اشکان کوچولو، ... ، مرحوم زن آقاجان بزرگه ، قدسی خانوم جون ، ... ، ... (این عروس خانوم آخر هم یادش میره بگه بله واسه همین دوباره از اول شروع میکنه به اجازه گرفتن ... !)
 
 
عروس خارج رفته: " با پرمیشن از گریت ترهای  فامیل ... آو یس (این هم باید به سرنوشت عروس لوس برسه تا شاید آدم بشه)
 
 
عروس خجالتی: اوهوم
 
 
عروس پاچه ورمالیده: به کوری چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه فک و فامیل این بزغاله (اشاره به داماد) آره....
 ( وضعیت داماد کاملا قابل پیش بینی است)
 
 
عروس رشتی: اووو اگر اهالی محل موافقند بنده مخالفتی ندارم
 
 
عروس هنرمند: با اجازه تمامی اساتیدم، استاد رخشان بنی اعتماد، استاد مسعود کیمیایی، ...، اساتید برجسته تاتر، استاد رفیعی، ... ، مرحوم نعمت ا.. گرجی ، شیر علی قصاب هنرمند، روح پر فتوه مرحومه مغفوره مرلین مونرو، مرحوم مارلین دیتریش، مرحوم مغفور گری گوری پک و ... آری میپذیرم که به پای این اتللوی خبیث بسوزم چو پروانه بر سر آتش
 
 
عروس داش مشتی: با اجزه بروبچس مُجلی نیست من که پایه ام ... (با عرض تشکر از داش اسی عزیز)
 
 
عروس زیادی مؤمن و معتقد: بسم ا.. الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر ناصر و معین ... اعوذ با... منم شیطان رجیم یس و القرآن الحکیم .... الی آخر .... ( و در آخر ) نعم (دلم به حال داماد مفلوکِ خاک بر سر میسوزه که احتمالا توی حجله عروس خانوم یه دور براش مفاتیح رو ختم میکنه تا بعد ... استغفر ا...)
 
 
عروس فمنیست: یعنی چی؟! چه معنی داره همش ما بگیم بله ... چقدر زن باید تو سری خور باشه چرا همش از ما سؤال میپرسن ! ... یه بار هم از این مجسمه بلاهت (اشاره به داماد) بپرسین ... (اصولا این قوم فمنیست جنبه ندارن که بهشون احترام بذارن و یه چیزی ازشون بپرسن ... فقط باید زد تو سرشون و بهشون گفت همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای هم     ---   لقت

 



:: بازدید از این مطلب : 658
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

با کلاس ها

دختران با کلاس ¤

روزهای آفتابی چتر در دست گرفته و هنگام حرکت چتر را مرتبا میچرخانند
به کلاسهای آموزش رقص و آموزش گیتار رفته واین موضوع را از نحوه راه رفتن شان میتوانید حدس بزنید

همیشه کمبود وقت دارند چون هر روز به ایروبیک رفته و 4 ساعت در سونا خشک بسر میبرند. پشت تلفن طوری مکالمه میکنند که اگر کسی آنها را ندیده باشد بعید است بتواند سن شان را حدس بزند

اگر میبینید در سن 40 سالگی هنوزازدواج نکرده اند تنها بخاطر این است که هنوز همسر ایده ال خود را نیافته اند. علاقه عجیبی به فال گرفتن دارند و دراتاق خود چند کتاب طالع بینی چینی هندی افغانی دارند. انواع عملهای جراحی زیبایی اعم از بینی گونه گذاری عمل فک را انجام داده و هنوز چند عمل دیگر را مدنظر دارند



پسران باکلاس ¤

بهیچ عنوان تلویزیون نگاه نمیکنند و هیچ علاقه ای به سینما ندارند
زیر ابر به اندازه کافی برمیدارند
پیپ و سیگار برگ میکشند
عاشق هنر پیشه های هالیودی هستند
علاقه زیادی به برقراری میتینگ دارند
بولینگ ورزش مورد علاقه آنها میباشد
شبها نیم ساعت با تلسکوپ بدنبال ستاره خود میگردند
کفشهایی با پهنای 20 اینچ پوشیده و موهای خود را شبیه برق گرفته ها میکنند
بدون دستکش عینک دودی و کلاه به هیچ عنوان رانندگی نمیکنند



:: بازدید از این مطلب : 672
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش
اگر دخترا نبودن؟

اگه دخترا نبودن کی مامانارو دق می داد؟ اگه دخترا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش؟ اگه دخترا نبودن پسرا به چی می خندیدند؟ اگه دخترا نبودن تو دانشگاه و میون جو دخترای درس نخون استاد دلش به چی خوش بود؟ اگه دخترا نبودن کی تا ته جزوه هارو خر خونی می کرد؟ اگه دخترا نبودن کی تو کلاس می رفت گچ می اوورد؟ اگه پسرا نبودن ?کی حال دخترا رو می گرفت



:: بازدید از این مطلب : 633
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

دوباره شب شد و من بیقرارم
کانکت کن زود بیا در انتظارم
بیا من آمدم پای مسنجر
شدم محسور از آوای مسنجر
بیا هارد دلت را ما ببینیم
گلی از گنج هوم پیجت بچینیم
بیا ایکن نمای بی نشانم
که من جز آدرس میلت ندارم
بیا فرهاد باز بی تو غش کرد
و حتی هارد دیسکم هم کش کرد
بیا ای عشق دات کام عزیزم
به پای تو دبلیوها بریزم
مرا در انتظار خویش مگذار
و یا ز اندازه آن بیش مگذار
بیا ای حاصل سرچ جهانی
بیا اجرا کن آن فایل نهانی
بیا در دل تو را کم دارم امشب
حدودا" صد مگی غم دارم امشب
اگر آیی دعایت مینمایم
دعا تا بی نهایت مینمایم
اگر آیی دعای من همین است
و یا نقل به مضمونش چنین است
مبادا لحظه ای دی سی شوی یار
جدای از آن پی سی شوی یار
مبادا نام ما را پاک سازی
و کاخ آرزو ها را خاک سازی
بمان تا جاودان اندر دل من
بمان تا حل شود هر مشکل م
ن



:: بازدید از این مطلب : 598
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

مي خوامت قدر يک دنيا      اماکو تا تو بدوني
عزيز دلم توي تو ي           اما کو تا تو بدوني
يک نشون ميدمت    باوربکن من مي خوامت
اما هرچي ميگمت    گوش شنواي که نيست
مي خوام از قلب خود م به قلب تو پل بزنم
جاده   قلبمون با بوسه يک شمع بزنم
تو با من باشيو دلمو رنگ لبهات بزنم


 



:: بازدید از این مطلب : 651
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

 

به چشمانت بیاموز که هرکس ارزش دیدن ندارد



:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 8 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ستایش

بگذار يک بار ديگر
در قلب تو به دنيا بيايم.بگذار يکبار ديگر عاشق بشوم و ا برهنه  در آسمان
راه بروم اين هواي دم کرده را کنار بزن.بوسه هاي خاک گرفته را از ستو
بيرون بياور.دستي به صداي خسته ام بکش.بگذار يکبار ديگر به تو سلام کنم.بي
تو  به سفر نخواهم رفت.نگاه تو در هيچ چمداني جا نمي گيرد.بي تو خوابهاي
مشوش من تعبير نخواهد شد و کسي عاشقانه هايم را در چهار راه خاطره زمزمه
نخواهد کرد.

 

بگذار کلمه هاي
مرده ام را درون صدف هاي صورتي جاي دهم و آنقدر نگاهت کنم که گونه هايم به
رنگ نارنجها شوند.بي تو بيدار نخواهم شد وصورتم را در رودخانه هاي عاشق
نخواهم شست.بي تو گيتار ها گنگ خواهند ماندوبو ته هاي نعناع خشک خواهند شد
بگذار دهان به دهان خوانده شوم تا به دهان شيرين تو برسم.انگاه شعر کوتاهي
شوم در دفتر يادداشت قلب تو:


                                "زتمام بودني ها، تو همين ،از ان من باش

 




:: بازدید از این مطلب : 645
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 7 فروردين 1389 | نظرات ()